بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
عاطفه پیامبر اکرم(ص)
مردى* خدمت پیامبر(ص) عرض كرد: یا رسول الله! ما در زمان جاهلیّت بت ها را پرستش مى كردیم. فرزندان خود را مى كشتیم. دخترى داشتم، از این كه او را به مهمانى مى بردم، خیلى خوشحال مى شد. روزى او را به قصد مهمانى بیرون بردم. دخترم دنبال سرم حركت مى كرد. رفتم تا به چاهى رسیدم. آن چاه از خانه من، زیاد دور نبود. دست دخترم را گرفتم. او را در چاه انداختم. آخرین چیزى كه از او به یاد دارم، این است كه با مظلو میّت تمام فریاد مى زد: پدر!. پدر!.
رسول اكرم(ص) با شنیدن این ماجرای غم انگیز، آن چنان گریه كرد كه اشك دیدگانش خشك شد.
پی نوشت:
مسیرة بن معبد
منبع:
یك صد و بیست درس زندگى از سیره حضرت محمّد(ص) حمید رضا كفاش
جلوات.ای ار |www.jalavat.ir پیامبر ,پیامبر اکرم ,عاطفه پیامبر منبع
درباره این سایت